وقتی نقاب ها می افتند!
آدمی را می شناختم که روحش خاکستری روشن یکدست بود . همیشه خدا خدا می کردم که خاکستری نمونه ، خاکستری رنگ خطرناکیه . خیلی به سیاه نزدیکه. دلم میخواست خودش رو نجات بده . اما خب ... نمیخواست با رنگ دیگه ای دنیا رو ببینه . دیروز از رفیقی شنیدم که روحش خاکستری پررنگ شده با خال خالای سیاه .
شنیدم داره آدم های اطرافشم به رنگ خودش در میاره . آدمهایی که رنگی و شاد و روشن بودن ، حالا اسیر دست یه روح تیره شدن .
روح های تیره خیلی خطرناکن . نقشه می کشن . با آبروی مردم بازی می کنن . به زندگی های مردم وارد می شن و اونها رو از هم می پاشونن . و کارهایی می کنند که گاهی برای دیگران خیلی گرون تموم میشه . در نقش یک دوست میان و تا بفهمی چی کار کردن میبینی که باختی .
روح های تیره با همه زرنگ بازیاشون خیلی احمقن چون فکر می کنند که کسی متوجه کارهاشون نمیشه . اما همیشه از خودشون یک رد سیاه به جا میزارن که روح های رنگی میبینن .
گاهی نقابی رنگی به صورت میزنند که کسی ندونه اون پشت چه خبره و روح های رنگی را متهم به سیاه شدن می کنند . اما نور الهی همیشه نقاب ها را می اندازه . برای یکی زود برای یکی دیر .
هر جا روح خاکستری دیدین احتیاط کنید . هرجا روح سیاه دیدین دور شین .